میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

همه هســــــتی من

ابتدای سال نود و دو

اینقدر ذهنم مشغوله که نگو پر از اتفاق های خوب و بد ، پر از بالا و پایین های همیشگی و در آخر همون دو راهی معروف که آخرش می رسمو نمی دونم چی کار کنم سال نود دو هم طبق رسم روزگار شروع شد اتفاق خاصی نیافتاده فقط پره از روزمرگی های همیشگی تنها اتفاقه خوبش شیرینی های روز افزونه توئه ؛ دلبر کوچولوی من برای شروع ساله نو راهی بابلسر شدیم گفته بودم که پدر و مادره بابایی دو سه سالی هست بین کرج – بابلسر تردد می کنن البته بیشتر بابلسرن تا کرج ؛ با اینکه من همیشه دوست دارم سال تحویل رو خونه خودمون باشیم اما بخاطر بابا راهی شمال شدیم دو روزی رو موندیم خوب بود اتفاق خوشایدندش برای من دیدن همسایه پشتی بود که بابل زندگی می کنن روز اول عید راه...
25 فروردين 1392

دوستی خاله خرسه

 یک ماهی هست چیزی ننوشتم از وقتی تصمیم به اثاث کشی و جابجایی گرفتم چیزی ننوشتم چراش رو خیلی عجولانه تصمیم گرفتم آخه دل کندن از وبلاگی که با عشق ساخته بودمش بهش اخت داشتم خیلی برام سخت بود غمی پنهان تو دلم لونه کرده بود اما مصمم به ترکش بودم اونم فقط بخاطر یه حرف ... از بین همه خواهرام الهام رو بیشتر از همه دوست دارم اما وقتی بعد از دیدنه عکست با عجله بهم زنگ زدو گفت بجایی که بری از روی نردبون بگیری نخوره زمین وایسادی ازش عکس می گیری منو به تمامه دورانه کودکیم برد به این دوستی های خال خرسه به تمام دوست داشتن هایی که بخاطر علاقه همه استعدادهامو کور کردن نمی خوام تعریف از خودم باشه همه کسایی که منو می شناسن...
21 فروردين 1392

برداشت های میکاییلی

صدای قــلــــب نیست ... صدای پای تو است كه شب ها در سینه ام می دوی ....!! كافیست كمی خسته شوی ..... كافیست كمی بایستی ....!     عــــــــــــــــــــــــــروسکم دیروز اومدم بهت انبه بدم بهت می گم انــــــــــــــــــبه تو هم تند تند می گی : عمـــــــــو !!! واسه اینکه کلمه عمه و عمو رو بهت یاد دادم با شنیدن کلمه انبه یاد عمو افتادی . توی سی دی baby singing time تکرار می کنه you & me . me , me , me و با گفتن کلمه me همه به خودشون اشاره می کنن تو هم فکر می کنی می گن : می می یه لبخنده پر از رضایت به من می زنی و می گی : می می !!!! دو تا دست هاشون رو م...
20 فروردين 1392

در آستانه هجده ماهگی

یه پست پر از میکی ... خیلی وقته یه پست پر و پیمون از میکاییلم ننوشتم الان می خوام تلافی کنم میکاییل در فرودگاه و التماس که بغلم کنین پسرک مریض احواله من که مجبور بودیم همش توی هواپیمابغله منو باباش بود ، چه شبه سختی بود !!! اینم که میکی و باباش و شرک که باباش بیشتر به شرک ذوق می کرد !!! یه پسری که از لالا بیدار می شه این شکلی می شه . وقتی که من مشغوله خونه تکونی بودم پسرم هم پا به پای من مشغوله خونه ، تکونی بود الان همچنان هر وقت جارو کنم از جارو برقی بوی خوش دارچیــــــن میاد !!! هر وقت ماکارونی تو یخچال داریم این اوضاعه خونه ماست دونه ...
20 اسفند 1391

جوونای قدیم

روزهای اول که اومده بودم مشرف شدم به خونه خواهر جان برای مراقبت از مادر جان چون خواهرم کرج زندگی نمی کنه و فقط محمد پسرش تو اون خونه است خونه اش هم پله نداره مناسب بود برای مامانم چند روزی اونجا بودم تا مامانم بهتر که شد آژانس گرفت و رفت خونه خودش و من هم برگشتم به بازار شام یعنی خونمون نمی تونم بگم چقدر بهم ریخته است کارهام هم خیلی کند پیش می ره نصفی از وسایل باید بره توی انباری مثله رختخوابها ، آینه شمعدون عروسی ... باید برای تو اتاقی دست و پا کنیم دیگه پدر و مادر بی مسوولیت بودن هم حدی داره هر چی تو هیچی نمی گی ما هم ... میشیم . حالا آقای پدر می خواد انباری رنگ کنه وسایله توی انباری هم بره توی سطل آشغال از این ور هم برای اینکه حا...
9 اسفند 1391

رسیدیم و رسیدیم

یه سلام ایروووووووووووووووووووونی به همه آخیش هیچ جا خونه آدم نمی شه ؛ وای نمی دونین چقدر سختی کشیدم تا رسیدم تمامه رفتگانم جلوی چشمام اومدن و رفتن ، اومدنو رفتن . میکاییل اون شب تبی کرد که از حرارت بدنش کف دستمون می سوخت تا صبح با دانیال پاشویه اش کردیم و شربت بهش دادیم همش هم گریه میکرد . صبح دانیال با ساک ها با اتوبوس راهی کوالالامپور شد اگه با هواپیما می اومد خیلی اضافه بار می خوردیم من موندم و میکاییل اونم گریه گریـــــــــه ؛ گلاب به روتون اس.هال داشت لب به هیچی هم نمی زد بجز می می ؛ می می حتی اجازه نمی داد یه لقمه نون بخورم یا کارامو بکنم ساعت 12 دیدم نمی شه بچه اصلا رو براه نیست بچه بغل تو گرما بدو بدو ر...
29 بهمن 1391

نود کیلو بار

من موندم ما این همه بار از کجامون دراومده چی داریم مگه ما ؟؟؟ تازه صندلی ماشین و صندلی عذا و ... هزار تا چیزه دیگه مونده که جا ندارم بیارم میکاییل تب کرده شدید فردا ساعت 3 باید بریم کوالالامپور ساعت 11شب پرواره ایرانه خدا بخیر کنه خدانگهدار تا سلامی ار ایران ...
25 بهمن 1391